چندی پیش برای تهیه گزارش به سرای سالمندان رفتیم .گمان می کردیم این پدران و مادران ، والدین خوبی برای فرزندانشان نبوده اند ؛ مهمان سفره های پردردشان شدیم ،خیلی عجیب بود . مادری می گفت :
" در دنیا تنها یک دختر داشتم . تمام زندگی ام این دختر ...بود . از کوچکترین چیزی برایش دریغ نمی کردم . خودم ، خواسته هایم ، لذت هایم ، علاقه هایم ، ارزشی نداشت . تنها او بود و هرآنچه او می خواست .
کم کم دخترم ، زیر سایبان خنکی که از صورت سرخ سیلی خورده ام برایش ساخته بودم ، خانمی شد برای خودش ، و من پیر و شکسته . و یک روز ، مرا با ماشینی که از ارث پدرم برایش خریده بودم به اینجا آورد .
عجیب نبود . او همان کاری را کرد که لحظه به لحظه به او آموخته بودم . من با شیره ی جانم به او یاد داده بودم که : من ، در مقابل خواسته ها ی تو ارزشی ندارم . تنها توئی که مهمی و حق زندگی کردن داری . "
Ali rafieiادامه ...
" در دنیا تنها یک دختر داشتم . تمام زندگی ام این دختر ...بود . از کوچکترین چیزی برایش دریغ نمی کردم . خودم ، خواسته هایم ، لذت هایم ، علاقه هایم ، ارزشی نداشت . تنها او بود و هرآنچه او می خواست .
کم کم دخترم ، زیر سایبان خنکی که از صورت سرخ سیلی خورده ام برایش ساخته بودم ، خانمی شد برای خودش ، و من پیر و شکسته . و یک روز ، مرا با ماشینی که از ارث پدرم برایش خریده بودم به اینجا آورد .
عجیب نبود . او همان کاری را کرد که لحظه به لحظه به او آموخته بودم . من با شیره ی جانم به او یاد داده بودم که : من ، در مقابل خواسته ها ی تو ارزشی ندارم . تنها توئی که مهمی و حق زندگی کردن داری . "
Ali rafieiادامه ...