سالمندان اراک ،بیایید با هم به آینده فکرکنیم

مجموعه مقالاتی پیرامون سالمندان آلزایمری

سالمندان اراک ،بیایید با هم به آینده فکرکنیم

مجموعه مقالاتی پیرامون سالمندان آلزایمری

فقر

   روزی یک مرد ثروتمند پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر  فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.

در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید:نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟

پسر پاسخ داد: عالی بود پدر !

پدر پرسید: آیا به زندگی آنان توجه کردی ؟

پسر پاسخ داد: بله پدر !

و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟

پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت:فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاتمان یک

فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.ما در حیاتمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.

حیات ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست !

با شنیدن حرف های پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد:

متشکرم پدر،تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم ! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد